" من به تو چشم دوختم 3>> " پارت ۳
ات ویو :
زنگ آخر خورد و من وسایلمو جم کردم که برم..
و بی توجه به وونگ و جینا به سمت خونه حرکت کردم..
تو راه جونگ کوکو دیدم و رفتم سمتش
ات : انیونگ
کوک : سلام
ات : داری کجا میری؟
کوک : خونم..
ات : این راه خونته ؟ * تعجب *
کوک : اره..عجیبه؟
ات : عاا..نه..فقط منم اینجا خونمه..ولی هیچوقت ندیدمت
کوک : هوم..تازه اسباب کشی کردم بخاطر همین احتمالا منو ندیدی
ات : اره حتما اینه..
خب رسیدیم من دیگه میرم.. خدافظ
کوک : فعلا..
رفتم خونه و یه دوش گرفتم و رفتم نشستم رو تخت..تکالیفو انجام دادم و خوابیدم..
صبح زود از خواب بیدار شدم و کش و قوصی به بدنم دادم..درحالی که داشتم بی دلیل قر میدادم رفتم و حموم کردم..
وقتی تموم کردم یونیفرم رو پوشیدم و ادکلنی که مامانم دوسش داشت رو برداشتم و زدم..
کیفمو برداشتم از تو اتاق اومدم بیرون و آروم سمت آشپزخونه حرکت کردم و پنج تا کیک برنجی وکیمبابی که درست کردم رو برداشتم..
ادامه دارد...
.
زنگ آخر خورد و من وسایلمو جم کردم که برم..
و بی توجه به وونگ و جینا به سمت خونه حرکت کردم..
تو راه جونگ کوکو دیدم و رفتم سمتش
ات : انیونگ
کوک : سلام
ات : داری کجا میری؟
کوک : خونم..
ات : این راه خونته ؟ * تعجب *
کوک : اره..عجیبه؟
ات : عاا..نه..فقط منم اینجا خونمه..ولی هیچوقت ندیدمت
کوک : هوم..تازه اسباب کشی کردم بخاطر همین احتمالا منو ندیدی
ات : اره حتما اینه..
خب رسیدیم من دیگه میرم.. خدافظ
کوک : فعلا..
رفتم خونه و یه دوش گرفتم و رفتم نشستم رو تخت..تکالیفو انجام دادم و خوابیدم..
صبح زود از خواب بیدار شدم و کش و قوصی به بدنم دادم..درحالی که داشتم بی دلیل قر میدادم رفتم و حموم کردم..
وقتی تموم کردم یونیفرم رو پوشیدم و ادکلنی که مامانم دوسش داشت رو برداشتم و زدم..
کیفمو برداشتم از تو اتاق اومدم بیرون و آروم سمت آشپزخونه حرکت کردم و پنج تا کیک برنجی وکیمبابی که درست کردم رو برداشتم..
ادامه دارد...
.
۱۸.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.